... کیانا ....... کیانا ....، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

دنیا یعنی: ***.. کیانا ..***

           

      .... دستهای کوچک و مهربانت زیباترین هدیه ای است که من هر روز از دنیا ، خودت و خدا هدیه میگیرم ...

ان چشمهای دوست داشتنیت جانی است تازه در کالبد آنچه "من" خوانده میشود .....

بهانه

..... بهانه اي ندارم كه بگويم چرا چند وقته ننوشته ام ، بهانه اي نيست جز تنبلي ذهن و خستگي تن .. بهانه ندارم كه هر روز نگويم دوستت دارم ..... چون همواره ميپرستمت ..... ...
12 آذر 1393

دل آرام بابا ...

کیانای من.... .. .. دوباره برایت خواهم نوشت ، اگه سالها حتی ننویسم .اگر نمینویسم به خاطر کمبود زمان نیست نازگل بابا ننوشتم به خاطر تهی شدن ذهن از نوشتن توست .   تو را که میبینم ذهنم از هر جه اموخته ام جا میماند . تو را که میشنوم هر روز میمیرم و مرده را یارای نگارش نیست ..   پرستوی بابا ، هر روز قد میکشی و بزرگ میشوی هر روز جملات و کلمات جدیدی می اموزی و میگویی .. هرروز من به داشتن تو و به به اینکه بابای تو ام میبالم ای هفت اسمان عشقم .... هر روز تو قد میکشی و من میشکنم ، بگذار بشکنم ای همیشه سرزنگی و ای معنای زندگی.... ...
18 تير 1393

تولدت مبارک عزیزم ....

امروز هشتم بهمن ماه و سه سال پیش ساعت 7:30 دقیقه صبح تو چشم بر این جهان گشودی .   جهانی که جز تو برایم جز رنج نداشت و تو تنها بهانه تحمل کردنش شدی ،   دختر زیبا و یکی یکدانه ام ، ای مروارید بی صدفم ، ای جانم ......   **************** تولدت همیشه گلباران ، همواره سبز باشی و شاد *************** ...
8 بهمن 1392

زمستون....

  ... پاییز و آمد و رفت ، سه ماه از مهربانترین ماههای خدا گذشت . دنیا سه ماه پیرتر شد و بابا هم....   سه ماه تو بزرگتر شدی و من سه ماه به مرگم نزدیکتر ، تو قد کشیدی و من خمیدم تو فریاد زدی و من خاموش شدم تو دویدی من رمیدم تو رفتی من ماندم ....   جانم ، ای شبنم زلال هستی ام ..... برو و ببال قد بکش دنیا را از بالا نگاه کن دنیا برایت کوچک است بانوی هفت آسمانم ، خورشید ها را در یک دست و اقمار در دست دیگرت گیر تا معجزه کنی آنچه پیامبران نتوانستند .   سرسبزترین گل دشتهای احساسم .... ببار بر من چون بارانی سیل آسا و بشور جانم را از من ، بگذار تا نماند چیزی از من که بی تو هیچ نیستم &...
8 دی 1392

دنیای بابا....

.. داری بزرگ میشوی عشق کوچک بابا دیگه کم کم نمیتونم بهت بگم کوچولو ...   ... نفسم ، ستاره درخشان اسمان زندگیم ، آب زلال حیات بخشم ، رویای حقیقت یافته ام و ای یاقوت گرانمایه هستی ،گذشته حال و آینده ام...   هر روز با قد کشیدنت میشکنم ، هر روز چین و چروک دستها و صورتم را حس میکنم و تو هر روز قد میکشی حس میکنی درک میکنی بزرگ حرف میزنی نظر میدهی تصمیم میگیری موافقت میکنی مخالفت میکنی . بگذار بشکنم بابا ، بگذار پیر و فرسوده گردم  برایم اهمیتی ندارد فقط از خدا میخواهم زنده باشم و جشمانم سویی داشته باشد برای دیدنت....   مهربانم امروز که این را مینویسم 23 مهر ماه است ، درست دو سال پیش در چنین روزی مادرم ...
23 مهر 1392

زندگی....

.. چند وقته وقت نکردم بیام تو سایت مطلب بنویسم .... پوزش دوستهای گلم   کیانا چند روز بود رفته بود مسافرت سبزوار آخه بابا و مامان سبزوارین و سالی یکی دو بار یه سرمیریم ولایت کیانای کوچولوی دوست داشتنی هر روز خدا کلمات جدید یاد میگیره و با اون زبون کوچک شیرینش خیلی خوشگل و ناز تلفظ میکنه . برگشتنی که داشتیم از سبزوار می اومدیم چون بلیط قطار و هواپیما گیرنیومد مجبور شدیم با اتوبوس بیایم حالا تصور کنین یه تیکه بمب اتم داخل یه اتوبوس هر چی گشتیم داخل اتوبوس نی نی پیدا نکردیم باهاش بازی کنه و خلاصه حوصله اش سر رفته بود و به همه چیز و همه کس کار داشت مثلا میگفت این بغل دستی چرا خوابیده برم بیدارش کنم یا بلند ...
23 مهر 1392

ثانیه ها...

..... ثانیه به ثانیه عمرم امیدی است برای فرداهای روشن تو ای اله مهربانی ... دوستت دارم تا فرداهای بی نهایت کوچک دوست داشتنی ام... ...
14 مرداد 1392